وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبک زندگی اسلامی» ثبت شده است

۱۸
فروردين

 

پایش را روی سطح صاف و صیقلی سنگ گذاشت. نزدیک بود سُر بخورد اما تعادلش را نگهداشت. آب روان رودخانه، نرم و آرام، کناره سنگ را گرفته و او را ترک می کردند. قطرات جدیدی که در کنار هم بودند و به کنار او می رسیدند، سلام کرده و نکرده، او را ترک می کردند. گوش هایش جز صدای آب، چیزی نمی شنید و چشمانش جز قطرات به هم پیوسته، هیچ نمی دید. همه حضور شده بود. آبی که به سنگی بزرگ تر می خورد. درد می کشید و کف می کرد و مسیرش منحرف می شد و باز هم به آغوش رودخانه باز می گشت.

دلش می خواست قید خیس شدن را بزند و روی همان سنگ صاف و صیقلی کوچکی که به سختی وزن او را تحمل می کرد، بنشیند و خود را به آب بسپارد و با آب یکی شود و روان شود. از کناره سنگ های دیگران سُر بخورد و برود و برود و برود و برود.

  • سعید. سعید جان اون وسط چی کار می کنی؟ می افتی ها
  • الان می یام

  • یا زهرا
۰۳
فروردين

 
📌برای تشبیه، باید وجه شبه را پیدا کنی. زهرا همچون سرو، بلند قامت است. وجه شبه زهرا به سرو، بلند قامتی اش است. وجه شبه در تو که باشد، می توانی خودت را به آن چیز شبیه بدانی. 

تا اینجا که ساده بود. درست است؟از اینجا به بعد هم ساده است. 

  • یا زهرا
۱۹
بهمن

 

آقاجان امام زمان 1

سلام آقاجان
صبح تان بخیر و برکت ..

 الهی که توفیقمان شود هر روز، اول به شما سلام دهیم و هر شب، نفر آخری که هم کلامش می شویم شما باشیدالهی که خواب هایمان رنگ مهدوی بگیرد از این صحبت های روزانه مان. و روزهایمان بوی مهدوی بگیرد از خواب های شبانه مان

آقاجان، صبح مان را با یاد تو متبرک می کنیم. به یمن این تبرک، از خدا می خواهیم معرفتمان را به شما الساعه بیشتر و بیشتر بگرداند و ما را در زمره یاران بصیر و خاصت قرار دهد

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  • یا زهرا
۱۷
بهمن

 

 

#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_اول

🔹خیره به تصویری که از صفحه نمایش قسمت خواهران پخش می شد، دل و روحش را سپرده بود دست مداح و با هر بیتی که می شنید، تپش قلبش را احساس می کرد و قطره اشکی از سر شوق، بر گونه اش روان می شد. مدح پیامبر عظیم الشأن آن هم با صدای مردانه و بمی که باب میلش بود، او را حسابی سر ذوق آورده بود. با گوشه روسری رنگی اش، اشک هایش را پاک می کرد که پر چادرش، همزمان کشیده شد:
-  
التماس دعا ضحی جان.. می گما.. مهمونی دیر می شه ها. جشن مسجد رو که اومدیم. پاشو بریم دیگه
-  باشه. الان

🔸خودش را جمع و جور کرد و خرده وسایلی که از سجاده اش بیرون آمده بود را داخلش چید. آن را بست و روی دست گرفت. از جا بلند شد. نگاه مهربان اطرافیان را به خوبی احساس می کرد. سحر هم از جا بلند شد.  یکی از خانم های مسجد، دو بسته شکلات و میوه دست تک تک شان داد و التماس دعای غلیظی از هر دوشان کرد و تبریک عید را گفت. هر دو تشکر کردند و از مسجد بیرون آمدند. ضحی، سجاده اش را داخل کیف گذاشت. در پناه در صندوق عقب، جلوی چادرش را بالا گرفت و مقعه سرمه ای رنگ بلندش را روی روسری پوشید. چادر را روی سر مرتب کرد. در صندوق عقب را بست و موقع سوار شدن از در کمک راننده، گفت:
-  
ممنون که اومدی. گاز بده بریم تا دیر نشده
-  حسابی حاج خانوم شدی ها. همون روسری خوشگل تر بود که برای مهمونی
-  
روسریمو در نیاوردم که.
-  
ئه. آهان. خب بریم که بچه ها چند بار زنگ زدن. جشن مسجد هم خوب بودا

🔹همان طور که به دست های ظریف و لاک زده سحر، هنگام پیچاندن سوییچ ماشین نگاه می کرد گفت:

رمان فقط به خاطر تو

  • یا زهرا
۰۵
آذر

لحظه ای بیکار نمی نشست. کتاب می خواند. درس می خواند. خط می نوشت. هر کاری را بلد بود، یک قدم جلوتر می برد. حتی نسبت به اطرافیانش هم همین طور بود. برای کودک سه ساله اش توپ فوتبال سنگین خریده بود و بازی های مختلف انجام می داد. توپ سنگین بود و گرفتنش برای کودک، سخت اما او کوتاه نمی آمد. می گفت باید قوی تر شویم.

بطری های آب یک و نیم لیتری را از آب پر کرده بود و وزنه می زد. بچه هایش هم یاد گرفته بودند. خانه شده بود باشگاهی برای خودش. می گفت باید قوی تر شویم.

  • یا زهرا
۱۲
آذر


صحنه اول: داخلی اتاق مطالعه مرد خانواده روی صندلی نشسته و خیره به بازی بچه هایش ، با خود بلند فکر می کند.

اخیرا خیلی ساکت شده بود. حرفی، بحثی، اظهار نظری نمی کرد. با خودم گفتم لابد دیگر نظراتش با من تفاوت ندارد و حرفهایمان یکی شده است. اما چند بار در چهره اش کمی ناراحتی را خواندم. چند باری که حواسم به تلویزیون و لب تاب و کارهایم نبود و چهره اش را نگاه می کردم. ازش که می پرسیدم نظری نداری؟ می گفت نظر شما خوبه دیگه. اوایل خیلی به این جمله توجه نمی کردم ولی الان که مدتی گذشته و دیگر کسی نیست با نظراتم مخالفت کند و حرفی بزند، به فکر فرو رفته ام. یعنی واقعا نظرم را قبول دارد ؟ یا برای دلخوشی من نظرش را نمی گوید؟ هیچ جور نمی توانستم بفهمم و فقط دست به دامان خدا شدم و دعا کردم که این حالتش اگر درست نیست ، خوب و درست شود...

 

صحنه دوم: خارجی حیاط هیئت فاطمیه در حال کفش پوشیدن خانم خانواده

  • یا زهرا
۰۹
شهریور


+  امروز زودتر از همیشه اومدی..

-  آخه منتظرم بسته تون رو بهم بدین. یعنی همون بسته ای که پیشنهادشو می دادین و من هم تصمیم گرفتم که به هر چی توش هست عمل کنم.

+ واقعا چنین تصمیمی گرفتی؟ هر چی گفته رو عمل می کنی حتی اگه دوست نداشته باشی؟

-  بله. هر چی

+ چرا خب؟ مگه می شه ادم چیزی رو که دوست نداره به خاطر پینشهادی انجام بده یا چیزی که دوست داره رو رهاش کنه؟

-  شدنش که می شه. درسته سخته. شاید ناراحت کننده هم برام باشه ولی می شه. رو این ها خیلی فکر کردم. که شاید پیشنهادهایی داده باشه که برای من خیلی سخت باشه. یا شاید بگه کارهایی رو انجام نده که برای من عادت شده باشه و دلنشینم شده باشه. ولی تصمیم گرفتم که به همه پیشنهادهاش عمل کنم چون اساس این بسته، از خداست (اینجا). و قراره من رو به سمت خدام برسونه(اینجا). چون شما گفتین که این بسته هر چی که بگه متناسب با ویژگی های من هست (اینجا). هر پیشنهادش جوابگوی نیازهای من هست. منطبق بر خواسته ها، ویژگی ها و ظرفیت و تحمل من هست. مگه این رو نگفتین؟


  • یا زهرا
۰۸
شهریور

این بار خیلی راحت و ساده تر از قبل حتی،  اما عمیق... دیگر فهمیده ام که تویی که اکنون نشسته ای به خواندن این مطلب، عقلی ظریف و روحی وسیع داری و نمی خواهی اضافه گویی ببینی . یک کلام مخلص کلام:

                                                    لا اله الا الله...

یک کلام بگویید لا اله الا الله  تا رستگار شوید (1) .. این اساس بسته پیشنهادی است. محور کلی تمام پیشنهادات این بسته. می خواهی بگو چتری است که بر این بسته قرار داده شده، یا می توانی مانند این انرژی درمان ها بگویی هاله ای که دور این بسته را پوشانده .. هر کاری بکنی، هر حرفی بزنی، هر چیزی را بخواهی انجام دهی، یا انجام ندهی، فکر کنی یا حرف بزنی، در هر انجام دادنی یا هر انجام ندادنی باید این الله باشد.. نباشد آن کار و رفتار و ترکت، داخل این بسته قرار نمی گیرد..


می دانی که، بسته ای به تو می دهم هم پر و هم خالی (2) ..

  • یا زهرا