وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صبر و بردباری در سبک زندگی اسلامی» ثبت شده است

۲۷
شهریور

 

اطرافیان را می گویم. آن هایی که برایشان خدمتی کرده ای. کاری کرده ای. حالا از خانواده و خویشان بگیر تا همسایه و همکار و حتی مردم کوچه خیابانی که وقتی خطایی می بینی و دلت برایشان زجر می کشد که خود را به چه باتلاقی می اندازند و دستشان را که می گیری تو را.. برخوردشان با تو چگونه است؟

☘️بردبار باش. خودت را به بردباری بزن.می دانم درد دارد و خوب فهمیده ای اما خودت را به ندیدن رفتار #نه_خوب شان بزن.. این ها را تمرین کنیم تا کمی شبیه پیامبر بشویم.  

چقدر دلم به درد آمد وقتی این داستان را خواندم:

  • یا زهرا
۰۱
دی

خمیازه پشت خمیازه. خیلی خوابش می آمد. قرص ضد حساسیت هم خورده بود و حسابی گیج شده بود. فرزندان کوچکش بازی های پر سر و صدا می کردند. نمی توانست بر خواب غلبه کند. همان وسط خوابید.

صدای گرومپ.. از جا پرید. ترسیده بود. یک چیزی افتاده بود رویش و او را از خواب ناز بیدار کرده بود. چشمش به فرزندش افتاد. چنان نعره ای زد و حمله کرد که او را بزند گویی قاتلی درنده خوی را گرفته است. مادر دخالت کرد و خود را سپر بچه قرار داد و بچه را در آغوش گرفت و از آن مکان برد.. حرفهای نه خوبی بود که از دهان پدر شنیده می شد و ... صدای پدر دیگر نمی آمد. خوابش برده بود.

... اشکهای مادر روی صورتش خشک شده بود و با دستانش اشکهای فرزندش را پاک می کرد. درِ اتاق را بست و با آن ها شروع کرد به بازیهای نشستنی تا پدر بتواند بخوابد و ...


حق الناس


از این دست صحنه ها چقدر تو زندگی های خودمون و اطرافیانمون پیش می یاد؟

 

  • یا زهرا