وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جایگاه بی نیازی در سبک زندگی اسلامی» ثبت شده است

۲۰
ارديبهشت

 

دستش حسابی به کار خیر بود. تا پولی دستش می آمد، می گشت و منتظر بود نیازمندی برسد و به آن بدهد. بماند که خودش هم آدرس نیازمندانی را داشت اما طبق قاعده نانوشته ای، درصدی از پولی که به دستش می رسید را به نیازمندی می داد که تا به حال کمکی به او نکرده بود. انگار که پدر گروهی از نیازمندان شده باشد. چهل سالی بیشتر سن نداشت. ریش های کم پشت اما مشکی رنگی که تارهای سفید و خاکستری در آن دیده می شد، چهره گندمگونش را مهربان تر کرده بود. وقتی هم که با آن لب های کوچک خدادادی اش به نیازمندان لبخند می زد، قلب های شکسته شان را چنان ترمیم می کرد که خودش هم خبر نداشت.

با تمام این وجود، هشتش گرو نهش بود. کارگری روز مزد بود و سر هر کاری رفته بود، به دلیلی انصراف داده بود. برای همین هم، کارهای مختلف را بلد بود و همین کمکی شده بود که به همگان می کرد. معتقد بود این لطف خداست که او را به کارهای مختلف می گمارد و از آن کار بیرون می آورد و نمی گذارد عمرش صرف یک کار شود. هر کاری که یاد می گرفت، چند ماه یا سال بعد، گره از کار نیازمندی باز می کرد. همین چند وقت پیش، وقتی پای پیاده به زیارت مسجد مقدس جمکران می رفت، زن و شوهر جوانی را گوشه خیابان دید که مستاصل روی جدول نشسته اند. طوری خود را پشت ماشین پیکانشان مخفی کرده بودند که جز رهگذران، آن ها را نمی دید.

  • یا زهرا