۰۶
آبان
بلند بلند می خواند : کنار قدم های جابر، سوی نینوا رهسپاریم / ستون های این جاده را ما، به شوق حرم می شماریم.. اشک می ریخت و راه میرفت و میخواند... شبیه رباب و سکینه، برای شما بیقراریم / از این سختی و دوری راه، به شوق تو باکی نداریم..
نگاهی به کودکان خردسالم انداختم. با خود گفتم واقعا حاضری؟ با بچه ها بری و هر سختیای را به عشق مولا ، تحمل که هیچ، نوش کنی؟ ، 17 ساعت در اتوبوس ، مسیرهای 4 ساعته بین راه، توقفهای طولانی مدت دم مرز، باران و گلی شدن سرما و وسط همهی اینها، خواستههای ریز و درشت بچهها، دستشویی و ...
حاضری؟