وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخوانی» ثبت شده است

۲۱
آبان

✨"خط مقدم" ، عنوان کتابی زیبا و روایتی است داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران با محوریت زندگی شهید حسن طهرانی مقدم.. 

 

 

✍️به بهانه روز شهادت این شهید، برش مختصری از این کتاب را با هم می خوانیم:

 

☘️ساعت بدون نگهبان رسید. عملیات سرّی حسن آقا با ظاهری کاملا موجه آغاز شد. چند نفر ایستادند بیرون سالن که اگر نگهبان لیبیایی آمد، خبر بدهند. حسن آقا و حاج آقا لشگریان و حاجی زاده و چند نفر دیگر وارد سوله شدند. چراغ ها را کامل روشن کردند و حواسشان بود که اگر احیانا لیبیایی ها متوجه ورودشان شدند، برای هر کارشان یک توجیه ظاهری داشته باشند. ابتدا با طمانینه و قدم های کوتاه به سمت انتهای سوله، جایی که آب از سقفش چکه می کرد، حرکت کردند. حسن آقا خودش مکان سوراخ را به حاج آقا نشان داد و درباره کارهایی که می شد برای تکرار نشدن این ماجرا انجام داد، با او حرف زد. 

 

🌿همان طور که حاج آقا چشمش روی سقف بود و دنبال نشتی های احتمالی می گشت، حسن آقا به آرامی، به یکی از جعبه های جوبی بزرگ نزدیک شد. پلمب جعبه ها شکسته شده بودند و دیگر حتی قفل هم نبودند. با احتیاط در یکی از آن ها را باز کرد. چیزی را که می دید باور نمی کرد. خنده اش گرفته بود. توی جعبه سراسر پر بود از... 

 

 📚خط مقدم، فائضه غفار حدادی، نشر شهید کاظمی، فصل"خط ششم"

 

 

 

  • یا زهرا