وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

کار راه انداز

يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ب.ظ

مهر بایگانی روی پوشه زد. از جا بلند شد. برگه اتمام کارِ مهر و امضا شده را دو دستی تقدیم کرد و گفت: بفرمایید خدمت شما. نفر بعدی بفرمایید.

 تا پیرمرد از جایش برخیزد، به پوشه های روی میز دو همکار دیگرش نگاه کرد. همراه پیرمرد، خانمی هم جلو آمد:

= ببخشید کی نوبت من می شه؟ عجله دارم

+ شرمنده حاج خانم. شماره تون چنده؟

 

= 524

+ حدود ده نفر جلوتر از شما هستند. بفرمایید خدمت دو همکار دیگرم، آن ها کارتان را انجام دهند.

= نه خیلی ممنون. منتظر می شوم

این گفت و گو، قبلا هم برایش پیش آمده بود. حتی بلند به همه اعلام کرده بود اما جز دو سه نفر، بقیه منتظر نشسته بودند تا خود او، کارشان را انجام دهد. اشکالی نداردی گفت. به احترام پیرمرد از صندلی بلند شد و برگه را از او گرفت. بفرمایید گفت و پیرمرد که نشست، او هم نشست و مشغول شد.

 دوست نداشت مردم معطل شوند و وقت و عمر عزیزشان را تلف کنند. تند تند کدها را می نوشت و اطلاعات را وارد سیستم می کرد و امضا و مهر می زند و با روی خوش، چنان بفرمایید می گفت که خستگی انتظار از صورت مراجعان فرار می کرد اما تن و بدن خودش، کوفته تر از قبل می شد.

کمی خرید برای اهل خانه کرد و وارد که شد، بچه ها هر کدام چیزی از او خواستند. خسته بود. کار 594 مراجعه کننده را راه انداخته بود در حالی که همکارانش، فقط سیصد و اندی پرونده را ثبت کرده بودند. یکی از دخترهایش، برای اینکه خرید دست بابا را از دست برادرش بگیرد، چنان جیغی کشید که گوش هایش منگ شد. به سختی خودش را کنترل کرد. برای خوشحالی دخترش، چند پرتقال را در کیسه ای دیگر ریخت و آن را دست دخترش داد تا به آشپزخانه ببرد. سر و صداهای بچه ها که خوابید، او هم خوابش برده بود.

 

 

:إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکُم نِعمَةٌ مِنَ اللّهِ عَلَیکُم ؛ فَاغتَنِموها ولا تَمَلّوها فَتَتَحَوَّلَ نِقَما .

امام على علیه السلام : همانا نیازهاى مردم که به شما عرضه مى شود ، نعمتى از سوى خدا براى شما است ؛ پس آن را غنیمت شمرید و از آن ملول نگردید ، مبادا که نعمت به عذاب تبدیل شود .

غرر الحکم : 3599 .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">