💥تو خواه پند بگیر خواه ملال
❄️صدای سُر خوردن ماشین و بعد هم کوبیده شدنش به در پارکینگ آمد. بعد هم صدای جعبه دنده و دنده ای که درست جا نرفته بود. مادر در را باز کرد و سوز هوای سرد، به جانمان نشست. سرم را از روی ساک سفرم برداشتم و به پهلو خم شدم تا از لای در، پدر را ببینم که البته نشد. چند بار روی دست منصوره زدم بلکه از خواب بیدار شود اما نشد.
- نمی شه که مرد. خطرناکه
+ خطر چی؟ حالا آپاراتی یک چیزی برای خودش گفته. من هر روز با همین ماشین سر کار می رم ها.
- خب اونم خطرناکه. وسط جاده اگه لاستیکت ترکید می خوای چه کنی؟ زنجیر چرخ هم که نداریم.
+ چقدر ترسو شدی خانم. یک چایی بده بخوریم و بعد ساک ها را می گذارم داخل ماشین و حرکت می کنیم.
- چایی رو چشمم. اما اگر اجازه بدهی ما نیاییم.
+ یعنی چی؟
- جون خودت دست خودته اما جون من و بچه ها نه. وقتی تعمیرکار گفته لاستیک به سیم رسیده و نباید تو جاده باهاش بری، یعنی نباید بریم و خطرناکه.
+ باشه. تو نیا. ولی بچه ها را می برم.
- ای بابا.. حالا بشین چایی بخور یک کم گرم بشی. هوا سرده. ماشین هم که بخاری نداره حسابی یخ زدی.
☘️پدر، بدون اینکه کاپشنش را در بیاورد، نزدیک بخاری نشست. لیوان چایی را از مادر گرفت. نگاهی به من انداخت و گفت: حسابی داره برف می یاد ها سعید . منصوره چه خوابه. بیدارش کن ساک ها را بگذاریم عقب ماشین.
- لااقل یک زنگ به خواهرت بزن اوضاع آنجا را بپرس.
+ می خوای چطور باشه. همه جا برف داره می یاد.
🌸مامان شماره عمه را گرفت و گفت که پدر تصمیم دارد همین امشب راه بیافتد و گوشی را دست پدر داد. مادر، دست من و منصوره را گرفت و داخل اتاق برد و در را قفل کرد. روی تخت دراز کشیدم و به حرفهای مادر فکر می کردم که خوابم برد. فردا صبح که بیدار شدم، برف دیشب نشسته بود و مادر با چشمان قرمز و پف کرده، نگران، پای تلفن نشسته بود. از پدر هیچ خبری نبود!
🌺حضرت عیسى علیه السلام :قَد أبلَغَ مَن وَعَظَ ، وأفلَحَ مَنِ اتَّعَظَ .
☘️ آن کس که اندرز داد ، وظیفه ابلاغ را به انجام رساند ، و آن که پند گرفت ، رستگار شد.
📚بحار الأنوار : 73 / 121 / 110