وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعای مادر در سرنوشت فرزندان» ثبت شده است

۲۵
دی

🌟خصوصی ترین

صبح زمستانی

🍀امام زین العابدین علیه السلام : معبود من! وه که چه لذّتبخش است خطورات الهام یاد تو بر دل ها!

وه که چه شیرین است گشت و گذار با شهپر خیال در وادى غیب ها!

وه که چه خوش است طعم محبّت تو!

وه که چه گواراست شراب قُرب تو!

پس ، ما را از رانده شدن و دور ماندن از درگاهت پناه بخش ، و از خصوصى ترین عارفانت قرارمان ده !

 

🌺الإمام زین العابدین علیه السلام :إلهی ما أَلَذَّ خَواطِرَ الإِلهامِ بِذِکرِکَ عَلَى القُلوبِ ! وما أَحلَى المَسیرَ إلَیکَ بِالأَوهامِ فی مَسالِکِ الغُیوبِ! وما أَطیَبَ طَعمَ حُبِّکَ! وما أَعذَبَ شِربَ قُربِکَ! فَأَعِذنا مِن طَردِکَ وإبعادِکَ، وَاجعَلنا مِن أَخَصِّ عارِفیکَ.

 

📚بحار الأنوار : ج 94 ص 151

 

@salamfereshte

 

#حدیث

#اخلاقی

#دعا

#مناجات

  • یا زهرا
۰۹
دی

🔻از جا پرید. سریع گردنش را کج کرد و به ساعت دیواری نگاه کرد. هنوز نیم ساعت وقت داشت. بالشت را گوشه دیوار گذاشت. پتو را تا نکرده، گوشه اتاق گذاشت. رختخوابش را لوله کرد و کنار کمد دیواری گذاشت. دستی به موهای ژولیده اش کشید و از اتاق بیرون رفت. سری به سالن زد. سری به آشپزخانه. نمی دانست چه کار کند. دوباره به اتاقش برگشت. نگاهی به کتاب ریاضی انداخت. از اتاق بیرون آمد. در اتاق مادر را زد. بااجازه مادر داخل شد. خواهر کوچکش خوابیده و مادر در حال مطالعه بود. با صدای آرام گفت: نیم ساعت دیگه امتحان دارم.

  • یا زهرا