۰۹
دی
🔻از جا پرید. سریع گردنش را کج کرد و به ساعت دیواری نگاه کرد. هنوز نیم ساعت وقت داشت. بالشت را گوشه دیوار گذاشت. پتو را تا نکرده، گوشه اتاق گذاشت. رختخوابش را لوله کرد و کنار کمد دیواری گذاشت. دستی به موهای ژولیده اش کشید و از اتاق بیرون رفت. سری به سالن زد. سری به آشپزخانه. نمی دانست چه کار کند. دوباره به اتاقش برگشت. نگاهی به کتاب ریاضی انداخت. از اتاق بیرون آمد. در اتاق مادر را زد. بااجازه مادر داخل شد. خواهر کوچکش خوابیده و مادر در حال مطالعه بود. با صدای آرام گفت: نیم ساعت دیگه امتحان دارم.