خیلی درهم و برهم بود. اونقدر که دیگه انگیزهای برای کارکردن نداشتم. ترجیح میدادم صبحها دیر برم و زود برگردم. آن روز هم علارغم میلم، سروقت رفتم که با صحنهای عجیب روبرو شدم.
خیلی درهم و برهم بود. اونقدر که دیگه انگیزهای برای کارکردن نداشتم. ترجیح میدادم صبحها دیر برم و زود برگردم. آن روز هم علارغم میلم، سروقت رفتم که با صحنهای عجیب روبرو شدم.
الان چند روزه بسته رو بهت دادن. می دونی هم که باید بازش
کنی و استفاده کنی. پس چرا همین طور بسته نگهش داشتی؟ آخه بسته باید باز بشه تو
چرا بازش نمی کنی آخه؟
یعنی چی که دو سه روزه هی تو دلم می خوام برم سراغ بسته
ولی همین طور فقط نشستم و به همه کار می رسم الا اون . می میری قرآن رو باز کنی
بخونی اش؟ نه. واقعا. نه. می میری یه کم ازش بخونی؟ دیگه داری حالم رو به هم می زنی
با این تنبلی ات. یه کم دست از تنبلی بر دارد. مگه چقدر دیگه زنده می مونی..
مخاطبین عزیز ببخشید .. آخه نمی دونین که. هی به ذهنم می یومد که خب حالا وقت هست بدو برو قرآن رو بردار یه آیه بخون. مگه گوش دادم به ندای ذهنم.. شما بگین این آدم تنبل رو نباید دعواش کرد؟
اصلا می رم پیش خانم رسولی.. فعلا که قاتی ام.. تا بعد..
چند ساعت بعد..