قراره بریم مسافرت. کجا؟ نجف(1)، کربلا(2)، کاظمین ... از
مسیر مهران.. همان جایی که برادرانمان جونشون رو دادن که ذره ای از خاک میهن
اسلامی مون دست دشمن نیافته. اولش باورمان نمی شد. اما یواش یواش که هی بهش فکر می
کردیم، انگار باورمان شد که می خواهیم برویم و باید ساک ببندیم.
موقع بستن وسایل، حالت ذکر و دعا غلبه کرده بود. ناسلامتی قراره به دیدار آقامون امیرالمومنین بریم. به دیدار مولامون سالار شهیدان، مگه می شه موقع بستن ساک سفر، یاد اهل بیت رو نداشت! از همه حلالیت طلبیدیم (3) و ملتمسانه درخواست دعا کردیم که با معرفت به زیارت اهل بیت عصمت و طهارت برویم. سعی کردیم چند روز آخری که در کنار خانواده ها هستیم، آنقدر خوب باشیم تا بوی خوش بودنمان، مشامشان را نوازش دهد. از همین جا غسل زیارت(4) کردیم و وضو گرفتیم که اگر از دنیا رفتیم، شهید شده باشیم(5).. زمان، زمان رفتن شده بود.