وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

وَعَدَ اللَّهُ ...

وعده

بیاندیش:

در حال ساختن عالمی هستی که تا بی نهایت، در آن زندگی خواهی کرد..

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

"طرح صمیمانه با امام "

✍️هر روز، قلم به دست می گیریم و برای امام زمان ارواحناله الفداء، نامه ای می نویسیم. به حضرت سلام می کنیم و درد و دلی عاشقانه، عارفانه، از سر صدق خواهیم داشت.

🌺باور دارم این دعوت، از سمت خود حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما اجابت کننده ایم. فدای مهر و محبت تان بشویم آقاجان.

👈نامه های خود را به آیدی @yazahra10 در ایتا بفرستید.

📌نکته 1: در صورت تمایل، نام مستعار یا نام و نام خانوادگی خود را نیز بفرستید
📌نکته 2: حتما #صمیمانه_با_امام را در پیامتون قید کنید.

✍️نامه های ارسالی حاوی هشتک، در صورتی که قابلیت انتشار داشته باشند، به اسم خودتان در کانال گذاشته خواهند شد.

🔹ایتا:
📢 https://eitaa.com/joinchat/3492216926C09c394f203

🔸بله:
📢 https://ble.ir/samimane_ba_emam

🔹سروش:
📢 https://sapp.ir/joinchannel/ZlyYeGiTVIH8xgCsv2NROb9E

📣کانال #صمیمانه_با_امام در سروش، ایتا، بله

🆔 @samimane_ba_emam

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نعمت ها در سبک زندگی اسلامی» ثبت شده است

۰۱
بهمن

ماشین را گوشه ای خواباند. قفل مرکزی اش را زد. کاپوت را نوازش کرد و سوئیچ را داخل جیب شلوار لی اش گذاشت. پلاستیک خریدش را دست به دست کرد تا از خجالت انگشت قرمز شده اش، بکاهد. در نیمه باز آپارتمان را با نوک پنجه پا، فشار داد. او هم به صدای قیژی، ورودش را خوش آمد گفت. یا انگشت سبابه، زنگ خانه را زد. صدای بلبلی زنگ، خانم خانه را از جا بلند کرد. به سرعت خود را به در رساند. در را باز کرد و با چهره خسته همسرش روبرو شد.

چند ساعتی بود روی کاناپه، لم داده و چرت زده بود. خانم، شربت بیدمشک را دستش داد. خودش را پایین پایش جا کرد. دستش را به کف پای کثیف شوهرش گذاشت و آن را نوازش کرد. مرد، خوش خوشان، لبخند زد. دل خانم گرم شد. با همان گرما پرسید: بیرون نمی ریم؟ مرد، شربت را جرعه جرعه وارد حلقش کرد. باد گلویی زد. خواست بگوید خسته ام. تازه بیرون بودیم. کروناست و بیرون نرفتن بهتر است. اما نگاهش به صورت پژمرده همسرش که افتاد، دلش به رحم آمد. قید استراحت ماشین مورد علاقه اش را زد و گفت: حاضر شو بریم ی دوری بزنیم.

ماسک به صورت زده بود اما از خوشحالی، پنجره را پایین داده بود و سرمای هوا را نمی فهمید. برای مردش دعا کرد که او را دو سه خیابان می چرخاند. همین هم در این روزهای سخت اقتصادی شان، غنیمتی است.

الإمام الرضا علیه السلام :صاحِبُ النِّعمَةِ یَجِبُ عَلَیهِ التَّوسِعَةُ عَلى عِیالِهِ .

امام رضا علیه السلام : بر آن که از نعمت برخوردار است ، واجب است بر خانواده اش گشاده دستى کند .

  الکافی : ج 4 ص 11 ح 5

  • یا زهرا
۲۸
فروردين

نوشتن از چیزهای دم دستی، هم سخته هم آسون. خوندن این نوشته ها ولی خیلی سخته. چون دم دستی است. خودت می دونی . ولی باید طوری بخونی که انگار تازه می خواهی یاد بگیری. یا طوری بخونی که اگر قبلا عمل نمی کردی، الان عمل کنی. خنثی نباشه رفتار.. و این سخته. چون تکراری هست برات و در عین اینکه تکراری هست، باید خودت رو از این تکرار رها کنی ، و نو، ببینی اش.. نودیدن برای استفاده بردن.. والا که اگر درگیر تکرار نمی شوی و استفاده ات را می بری که مرحبا..

 

تشکر و قدردانی کردن


+ پفیلا براش می خرد.. انتظار دارد کودک از او تشکرکند.. تشکر نمی کند.. پفیلا را می خورد و انگار نه انگار.. : این همه برات چیز می خرم ی تشکر هم نمی کنی.. دیگه برات نمی خرم هیچی.

 

+ مقداری پول نیاز داشت. به او دادم . تشکر کرد اما رفت و دیگر پشتش را هم نگاه نکرد. ناراحت شدم. نه به خاطر پولش، نه. پول که چرک کف دست است. لااقل یک احوالی از من می پرسید من که کمکش کردم...

 

  • یا زهرا
۰۳
آذر

چشم می چرخاند. لبخند می زد. روی نگاهش حساس شدم که کجا ها رو نگاه می کنه و لبخند می زنه. آخه پیرزنی به این ناتوانی و چه به لبخند. این همه درد و سختی و ناتوانی و نقص. خیلی وقت بود که کنار خیابون ایستاده بودم. پیرزن ارام ارام راه می رفت و به هر چیز که نگاه می کرد گل از گلش می شکفت. دیگه داشتم شک می کردم که عقلش زائل شده نکنه؟!

بعد از ده دقیقه ای این پنج شش متر رو اومد جلو و رسید کنار پنجره ماشینم:

-        سلام مادر. بفرمایید بالا برسونمتون..

-        پیر شی دخترم.. ممنونم..

و باز هم لبخند.. به خودم گفتم یا باید بری پایین و محترمانه کمکشون کنی سوار بشن یا اینکه باید ده دقیقه دیگه صبر کنی ..

  • یا زهرا