تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنا
من، یک جوجه را
دیدم. یک گل را دیدم. آسمان را دیدم. درختی را دیدم. آبی را ، ابری را، خورشید
تابانی را، ستاره های درخشانی را، همه را دیدم اما یک روز، به این اندیشیدم که این
ها همه با این نظم روزانه، برای چه هستند؟ آنوقت شد که حس کردم باید خودم را
ببینم. خودی که همه ی این ها را می بیند و رفت و آمدشان را می فهمد و از این ها نفع می برد.
من، انسانی که در
تعامل با گیاهان و حیوانات و آسمان و ابر و باد و خورشید و درختان و طبیعت هستم. از
امروز، خودم را هم که دیدم، احساس کردم همراهی با من است که با او سخن می گویم. در خودم، قلبی را دیدم که در آن قلب، به دیگری عشق می ورزیدم. عشقم را نثار
آدمیانی چون خود که کردم، آرام نگرفتم ..
به آسمان که می نگریستم بیشتر آرام می گرفتم. اندیشیدم که چه در آسمان هست که در دیگر آدمیان نیست؟ چیزی نبود جز وسعت . فهمیدم قلبم انسانی وسیع را می خواهد.. اما مگر انسان هم می تواند وسیع باشد؟ این شد که خدا را یافتم.. و اکنون من هستم و خدا و خودم و دیگر آدمیان و طبیعت.. چقدر کارم پیچیده تر از قبل شده است. همان زمانی که فقط طبیعت را می دیدم و در تعامل با او بودم.
اگه با دقت خونده باشین، خیلی راحت می توانید جواب این سوال را بدهید که یک انسان با چه حیطه هایی روبرو است؟
با خودش.
با خدایش.
با دیگران.
با طبیعت.
خیلی ساده بگویم
وقتی بدانید که راه و روش تعامل درست و صحیح و مطلوب در این حیطه ها چگونه است، آن
زمانی است که شما سبک درست زندگی کردن را آموخته اید. یعنی همان بسته پیشنهادی ای
که تمام موادش را فهم کرده اید و عملی کرده اید و اکنون، ثمره اش را می بینید که
حیاتی است پاک و شاد و پر از امید و نشاط و حرکت و آرامش..
سالها قبل، وقتی
پازل هزار تکه ای را می ساختم، برای اینکه تا تکمیل شدنش، تکه های پازل گم نشود،
آن هایی را که درست کرده بودم روی برگه ای بزرگ، می چسباندم. تکه های فردا را می
یافتم و سرحایشان قرار می دادم. می چسباندم تا زمانی که به مادر نشان می دهم، لرزه
به پازل نیافتد و تکه ها بر زمین نریزد.. همین حالت برای پازل زندگی ما هم هست. تکه
هایش را یکی یکی باید بیابیم. بفهمیمش. عملی اش کنیم و آنقدر بالا و پایینش کنیم
که جایش را در پازل وجود و زندگیمان بیابیم و در آن هنگام، چسب را برداشته و آن
ویژگی را ملکه ی خود کنیم. آنوقت است که بعد از مدتی، پازل زندگی ما کامل می شود
بدون اینکه در امتحانات و مسائل و فراز و نشیب های زندگی، بلرزد و بلغزد..
یادت هست گفته بودیم باید در تمامی حالاتمان خدا را محور کارهایمان قرار بدهیم؟ خدا محوری از تعاملاتی است که ما در رابطه با خالق خود باید داشته باشیم. وقتی توانستیم خدا را محور کارهایمان قرار بدهیم، قدم بعدی را نیز می توانیم برداریم به لطف و مددش. محور که خدا شد، کارهایمان برای خدا خواهد شد. اگر صادق باشیم و بر صداقتمان استقامت ورزیم.
این برای خدا شدن، همان اخلاصی است که بسته پیشنهادی، به صورت برجسته آن را برایمان هدیه کرده است. خداوند در قرآن کریم سفارش کرده اینگونه باشید و افراد مخلص را مصون از نفوذ شیطان می داند.(1) آن ها فقط خدا رامی بینند. شیطان مجالی برای ورود برای کسی که خدا را ببیند ندارد.
وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ؛ (2) بخوانید خدا را از سر اخلاص و در هر عبادت رو به سوی او آرد.
زمانی هم می توانی برای او خالص باشی که او را فهمیده باشی. به قول حضرت ایت الله جوادی آملی دامت برکاته، انسان باید بفهمد تا برابرِ معرفتش اقدام خالصانه داشته باشد. (3) هر قدر خداشناس تر، مخلص تر. شاید رمز اینکه می گویند اعتقادات درست ما آدم ها روز به روز باید عمیق تر شود، همین است که این عمق، اثر مستقیم در نوع رفتار و عملکرد ما دارد.
با خود می گفتم، چقدر خدا را می شناسی؟؟
شما طالبان اخلاص، راه هایی برای رسیدن به اخلاص را در اینجا بخوانید
---------------------------
1 . قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (سوره ص/ 82-83)
2 . اعراف: 29
3 . ر.ک: اسرار و معارف حج، عبدالله جوادی املی، ذیل عنوان نقش معرفت و اخلاص در دستیابی به اسرار حج.