بیا ببین که که را میکند تماشایی
نشسته ای. چهار زانو. می خواهی انگشتان را بر کیبورد بزنی و شروع به نوشتن کنی.. لحظه ای درنگ.. برای چه می نویسی؟ برای که می خواهی قلم بزنی؟ با مدد چه کسی این دستان حرکت می کند ؟ این نوشته چه سودی برایت خواهد داشت؟ به لحظه، تمام پاسخ ها را در ذهنت مرور می کنی و از خاصیت برق آسا بودن حرکت ذهنت استفاده می کنی و می گویی لا حول و لا قوه الا بالله.. بسم الله می گویی و انگشت سبابه ات بر صفحه می نشیند که ب... بسم الله..
قدم هایت را در آشپزخانه می گذاری، جشمانت به کدام سوست؟ به پاهایت نگاه می کنی، لحظه ای درنگ ... یک قدم بر می داری. این پاها به اراده چه کسی قدم بر می دارند؟ اگر نمی توانستم قدم بردارم چه می شد؟ آمده ام در آشپزخانه که چیزی بخورم یا .. تصمیم می گیری به جای اینکه چیزی بخوری، ثوابی جمع کنی. توشه ای پر کنی به جای پر کردن شکم.. نگاهت را از پاهایت بر می داری و به اطراف نظر می کنی. چشمانت سطل زباله ای را می بیند که پر شده است. پلاستیکش را می بندی. موقع برداشتن یا علی می گویی و به سمت در خانه.. حواست به قدم هایت است.. خوشحال هستی که این قدم ها را برای کار خیری، به کار گرفته ای.. در را باز می کنی و می گویی بسم الله...
سر سفره نشسته ای. مادرت در حال کشیدن غذاست. خواهر و برادرانت را صدا می زنی. تک تک همه می آیند و مادر بشقابها را جلوی شما دلبندانش می گذارد و بفرما می زند. خودش هنوز ایستاده است و سس سالاد را برایتان هم می زند. خواهرت شروع می کند. نگاهش می کنی و آرام زیر لب می گویی: سحرجان بزار مامان هم بیاد با هم شروع کنیم. سحر دست از غذا می کشد. مادر لبخندی بر لبانش نقش می بندد. جای پدر خالی است. مادر می نشیند. به احترام مادر تکانی به خود می دهی و مودب تر می نشینی و بفرماییدی می گویی. مادر باز هم لبخند شیرینش وسیع تر می شود و نگاه پر مهرش در چشمانش برق بیشتری می زند. سحر، دارد نگاهت می کند. دعای سفره را مادر می خواند و می خواهی لقمه اول را برداری. لحظه ای درنگ... برای چه می خوری؟ مادر برای چه این همه زحمت را تحمل کرده است و چنین غذای خوشمزه ای را مثل همیشه برایت پخته است؟ انرژی ای که از غذایت به دست می آوری را قرار است کجا خرج کنی؟ به لحظه، تمام پاسخ ها را مرور می کنی و از مادر تشکر می کنی . قاشق را از غذا پر می کنی و می گویی بسم الله اوله و آخره
شب شده است و دیگر
باید بخوابی. باز هم لحظه ای درنگ.. چرا می خوابم؟ این خواب و استراحت اگر نبود چه
می شد؟ حالا که این نعمت هست برای چه چیزی است؟ این توانی که در بدن تجدید می شود
برای چه کاری است؟ این روزی که از عمرم کم شد در چه راهی صرف شد؟ و می اندیشی امروزت
را چگونه سپری کرده ای.. این جا دیگر به لحظه نمی توانی مرور کنی.. فیلم سینمایی
امروزت را با خود مرور می کنی.. کارهای خوبت را. کارهای خنثی یت را. کارهایی که
همین طوری از سر عادت انجام داده بودی. و لحظاتی که درنگ کرده بودی.. احساس می کنی
لحظات درنگت را دوست داشته ای.. تصمیم می گیری فردا را بیشتر درنگ کنی. امروز سه
بار توانستی و فردا را با خود قرار می گذاری که به شش بار برسانی.. حتی مرور می
کنی که صبح که از خواب بلند می شوم باید درنگی کنم. وقتی صبحانه می خورم باید درنگ
کنم. وقتی برای خانه خرید می کنم باید درنگ کنم. وقتی ... و در همین افکار به خواب
می روی.. خوابیدی که قوت بگیری برای فردایی که درنگ هایت بیشتر خواهد شد.
مرحبا به تویی که تلاش می کنی در لحظه، حضور داشته باشی و ببینی شان..
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (سوره نمل/ آیه 69)
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (سوره عنکبوت/ آیه 20)
أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاء الَّذِی تَشْرَبُونَ (سوره واقعه / آیه 68)
خدا روزی ات کند این درک کردن و دیدن را. پر کردن تمام لحظه های ناب زندگی ات را با اتصال دادن به خدا.
از لحظه ات، انرژی بگیری و باز هم وصلش کنی به خود خدا، تا روحت به پرواز در آید از این اتصال.. آنوقت لذتی را خواهی چشید که هر لحظه با توست..
گفتنی نیست. باید خودت به آن برسی..
الهی که بر قلب هایمان بنشیند کلام اساتید اخلاقی چون آیت الله قرهی و .. بخوانید یک لحظه غافل شدن و ...
نوشته های مرتبط قبلی مان را مرور کنیم:
هر لحظه مان را پر کنیم از نیت های الهی
قدم اول حضور در لحظه، درنگ و نگاه: فانظروا
قدم دوم حضور در لحظه، استقامت ورزیدن در قدم اول
قدم سوم حضور در لحظه، مداومت بر محاسبه
راهکاری کمک کننده برای در لحظه بودن: همه چیز را نو ببینیم